من شهريار ناآگاه از درد شهروندان را چونان گوركني ديدم كه به دفن دانايي دل بسته و رشته افكارش از هم گسسته است ؛ زيرا مردم امانت آسمان و اصالت خان و مان شهريارند.(با الهام از سخن كورش بزرگ)
من شهرياراني را ديدم كه بر سر شاخ نشسته و بيخ را مي بريدند و هر شهروند بيم دهنده را زبان از كام برمي كشيدند....و من نمي دانم چقدر از اين ناآگاهان خودخواه بايد در زباله داني تاريخ سقوط كنند تا اين خيل عظيم شهرياران ناشنوا و نابينا به هوش آيند و ديده را بگشايند!!
من چه بسيار حاجياني را ديدم كه خانه خدا را نه طواف مي كنند، كه خدا را دور مي زنند.
من جمعيت انسان ها را رو به افزايش، اما انسانيت را رو به كاهش ديدم.
من شهر سرب و سراب را چونان دريايي خروشنده با فضاي توفنده ديدم كه خس و خاشاك هاي بي ارزش را برمي كشاند و بر صدر مي نشاند؛ اما گوهرهاي ارزشمند و سرافرازان سربلند را به ژرفاي انزوا مي برد.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۷۵)
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.